سخت جانی من!
دیروز تو یه هوای ابری و بارونی دم دمای مشق سحر از ماهشهر حرکت کردم و غروبی به تهران رسیدم ...از ماهشهر تا تهران آنچنان مسیر خلوت بود که میشد شماره خود روهای بین راهی را بخاطر سپرد و تازه نوع خودرو را مشخص کرد و من نیز در این مسیر هزار کیلو متری ماهشهر تا تهران آنقدر سرگرم شمارهها و نوع خودروها بودم که باد و باران و بوران و اندکی برف سبک بین اراک و بروجرد را پاک فراموش کردم .توی راه هم که با وضعیت کرونایی ایجاد شده مجال ایستادن و نفسی تازه کردن نبود یه تیکه نون ساندویچی میگذاشتم توی دهان نرسیده به حلق و بالایانیه قلوپ از شیشه آب معدنی که تازه کلی بوی الکل گرفته بود آب مینوشیدم و البته مسیر خلوت یه حسنی داشت که مثل هر ساله از تصادفات خبری نبود .بعد از اراک هم تصمیم گرفتم از سلفچگان بزنم به سمت ساوه که بوی قم به مشامم نرسد هر چند مسیر اندکی دورتر میشد و خلاصه چشم باز کردم دیدم تهران میدان آزادی هستم و باران هم شلاقی میبارد لذا ایستادم و زیر باران بهاری برج آزادی خسته از گردش ناملایم روزگار را تماشا کردم و بر عمر رفته خویش کلی هم خندیدم که ...شبهای هجر را گذراندیم و زنده ایم
ما را به سخت جانی خود این گمان نبود
تهران اول فرودین ۹۹ ع-بهار
سروده هموطن
کاش میشد مثل هر سال
بهار را صدا بزنیم
نوروز را ستایش کنیم
سفره هفت سین را
ماهی تنگ بلور را
بوی خوش مردم وطن را
در حوالی میدان آزادی
دلم میخواهد
مثل غازهای سرخوش
در غروبی ملایم و ابری
بی رعب از تیر و تفنگ
به شمال بروم
یا در شالیزارها بیتوته کنم
چقدر دلم برای دستانت
چقدر دلم برای بوسههایت
تنگ شده است هموطن
ماهشهر ع-بهار